جنسيت در تربيت اسلامى (1)

پدیدآورجمیله علم الهدی

نشریهتربیت اسلامی

شماره نشریه8

تاریخ انتشار1388/01/26

منبع مقاله

کلمات کلیدیاعتقادات یهود

share 3915 بازدید
جنسيت در تربيت اسلامى (1)

جميله علم الهدى

سؤال تحقيقى مقاله حاضر اين است كه «آيا تربيت اسلامى يك تربيت دو جنسيتى است؟» جستجوى پاسخ براى اين سؤال، مستلزم بررسى ديدگاه اسلام درباره اعتبار تفاوت‏هاى جنسيتى است.

مقدمه

تربيت اسلامى، بنابر مبانى انسان شناختىِ فلسفى ـ دينى خود، گوهر انسانى انسان يا فصل مميز انسانيت از موجودات ديگر را روح او معرفى مى‏كند و بدن را ابزارى براى تجلى روح و ارتقاى آن مى‏داند. روح پديده‏اى مجرد از ويژگى‏ها و حدود ماديّت است و مكان مندى، زمان‏مندى، كيفيت، اندازه، رنگ، بو و بالاخره جنسيت را برنمى تابد. از اين رو، تصور مى‏شود كه چون تربيت اسلامى معطوف به پرورش روح است، عنصر جنسيت دخالتى در سياست‏گذارى‏ها و تصميمات آن ندارد. ولى شواهد بسيارى از احكام فقهى و متون دينى، نشان مى‏دهد كه برخى توصيه‏هاى دين براى زن و مرد، همسان نيست. تفاوت زن و مرد مؤمن، هم به لحاظ برخى اعمال عبادى و هم در قلمرو نقش‏هاى اجتماعى، بيانگر دخالت عنصر جنسيت در برنامه تربيت اسلامى است. بر اساس اين مقدمه كوتاه، سؤال تحقيقى مقاله حاضر اين است كه «آيا تربيت اسلامى يك تربيت دو جنسيتى است؟» جستجوى پاسخ براى اين سؤال، مستلزم بررسى ديدگاه اسلام درباره اعتبار تفاوت‏هاى جنسيتى است.
مباحث معطوف به جنسيت، به طور كلى در گرو اعتبار سنجى تفاوت‏هاى جنسى است. در صورتى كه ميان دو جنس، در برخى ويژگى‏هاى اساسى مثل هوش (عقل)، تفاوت‏هاى معنا دار و معتبرى وجود داشته باشد، برترى هر يك از دو جنس، در ويژگى‏هاى مذكور، همه فضيلت و به تبع آن اولويت آن جنس در فرصت‏هاى اجتماعى، دلالت دارد.

اعتبار تفاوت‏هاى جنسيتى

درباره اعتبار تفاوت‏هاى جنسيتى، دست كم سه نگرش وجود دارد كه عبارتند از: نگرش سنتى، نگرش جديد و نگرش دينى.
نگرش سنتى بر تفاوت‏هاى ذاتى (طبيعى) ميان مردان و زنان تأكيد دارد و به طور عمده بر مبناى اين تفاوت‏ها فضيلت ذاتى مردان بر زنان را به اثبات مى‏رساند. اين نگرش كه تفاوت‏هاى جنسيتى را به صفات ذاتى انسان‏ها باز مى‏گرداند، فهرستى از ويژگى‏هاى متعلق به هر جنس را ارايه نموده و بنابر مفروضات تصريح نشده‏اى براى فضيلت ذاتى مردان بر زنان، موضع‏گيرى مى‏كند. دلايل نگرش سنتى، به طور كلى منحصر به گزيده هايى از ميراث ادبى، بخش‏هاى مبهم يا متشابه متون دينى و برخى شواهد تجربى است. براى مثال كتاب «ام‏المفاسد» فارسانى، حاوى نكته‏هاى بسيارى درباره شرارات ذاتى زنان است و به استناد اشعار، حكايات، ضرب‏المثل‏ها، سخنان متفكران و پادشاهان و نويسندگان و حتى برخى عبارت‏هاى كتب آسمانى و احاديث اسلامى، به اين نگرش دامن مى‏زند.(1)
نگرش سنتى، كه به لحاظ تاريخى، نگرش غالب در همه جوامع بوده و در كشورهاى اسلامى نيز به جز چند دهه اول تاريخ اسلام غلبه داشته است، نمودهاى گوناگونى در نظام‏هاى اجتماعى و قوانين حقوقى داشته، ولى بارزترين نمود آن، ممنوعيت‏هاى آموزشى دختران و نابرابرى فرصت‏هاى اجتماعى است. اگر چه در پى تحولات صنعتى غرب، برخى نمودهاى نگرش سنتى كاهش يافته، ولى انتقادات وسيع كنونى از تبعيض‏هاى جنسيتى، نشان مى‏دهد كه هم‏چنان نگرش سنتى به تفاوت‏هاى جنسيتى، در عموم جوامع حتى كشورهاى پيشرفته صنعتى سيطره دارد.
در كشورهاى اسلامى، نگرش سنتى و به خصوص برخى نمودهاى آن مثل ممنوعيت‏هاى آموزش، نه تنها كاهش چشمگيرى نداشته، بلكه حتى در مقطعى افزايش هم يافته است. دليل اين افزايش مقاومت برخى جوامع اسلامى در برابر تهاجم اخلاقى غرب است كه در استعمار جديد توسعه يافته و به افزايش محروميت‏هاى تربيتى دختران منتهى شده است. با وجود ناخود آگاهى نسبت به الحاد ذاتى تفكر سرمايه دارى ـ صنعتى جديد كه پذيرش وسيع نظام‏هاى اجتماعى و فن آورى غرب را در كشورهاى اسلامى به همراه داشت، ناسازگارى آشكار ميان نمودهاى اخلاقى تفكر جديد با اصول ارزش شناختى در اسلامى مقاومت اخلاقى مردم را به خصوص در حوزه اخلاق خانواده و روابط اجتماعى زنان برانگيخت.
صرف نظر از جنبه‏هاى مثبت اين مقاومت، رويكرد سلبى آن، موجب توسعه نگرش‏هاى افراطى در زمينه حفاظت از كيان خانواده و اصول ارزشى شد و شايد ناخواسته، رشد اجتماعى و برخورد فرهنگى زنان را متوقف نمود. از اين رو، «زن مسلمان بيشترين آسيب را به خاطر تجاوز دو جاهليت ديده است، جاهليت قرن چهاردهم هجرى يا جاهليت غلو، تشديد و تقليد كوركورانه از ميراث اجدادى و جاهليت قرن بيستم ميلادى يا جاهليت برهنگى، اباحى گرى و تقليد كوركورانه از غرب، كه هر دو جاهليت، خارج شدن و حكم نمودن برخلاف شرع خداوند است.»(2)
اگر چه هم اكنون نگرش سنتى به طور يكسان در جوامع دينى و غير دينى گسترش دارد و هر چند ريشه‏هاى تاريخى آن به باورهاى جوامع سنتى و فرهنگ‏هاى غير دينى باستان باز مى‏گردد، ولى اين نگرش، دست كم در جوامع مذهبى عموما در قالب مفاهيم دينى و با استناد به شواهد نقلى ظهور مى‏كند.
نگرش جديد درباره تفاوت‏هاى جنسيتى، بر تأثير عناصر فرهنگى و زمينه‏هاى اجتماعى بر خود پنداره جنسى افراد تأكيد مى‏ورزد و از طريق توجه به انعطاف و تغيير پذيرى تفاوت‏هاى جنسيتى، تلاش مى‏كند ضرورت برابرى فرصت‏هاى اجتماعى براى زنان و مردان را اثبات نمايد. طبق نگرش جديد، جنسيت به سادگى و به طور يكسان تعيين و تثبيت نمى‏شود، طى جريانى پيچيده و در ضمن روابط با گروه‏ها، اشخاص، نهادها، به خصوص مناسبات خانوادگى و شغلى شكل مى‏گيرد.(3) «مكبى» مى‏گويد: «رفتارهاى اجتماعى از جمله رفتارهاى وابسته به جنس، حاصل تعامل ميان دو نفر يا بيشتر است، چون رفتار ما بر اساس تفاوت شرايطى كه با ما در تعامل مى‏باشند، متفاوت است». به اعتقاد سينتيا اسميت نيز «خود پنداره جنسى تحت شرايط گوناگون ثابت و بى تغيير نمى‏ماند، بلكه اساسا جنسيت در تعامل اجتماعى معنا مى‏شود.»(4)
رفتارهاى وابسته به جنس توسط عوامل متعددى تعيين مى‏شوند و از اين رو، بسيار منعطف و وابسته به شرايط هستند. تحقيقاتى كه در زمينه آثار عوامل اجتماعى بر رفتار صورت گرفته، نشان مى‏دهد كه عوامل دور و نزديك اجتماعى، در تعيين خود پنداره جنسى مؤثرند. براى مثال، «تجربيات فرهنگى ممكن است به توسعه باورها و هنجارهايى درباره رفتار زنانه و مردانه، به صورت بندى متفاوت هويت‏هاى جنسى و به مزيت‏هاى متفاوتى براى رفتارهاى عادتى هدايت شوند.»(5)
«بم» نيز معتقد است كه انتظارات فرهنگى از هر جنس، رفتارهاى آن جنس را تعيّن مى‏بخشد. البته ميان افراد در بهره‏گيرى از جنسيت به عنوان عامل سازمان دهنده موقعيت‏هاى اجتماعى تفاوت وجود دارد. مثلاً افراد دو جنسى، كمتر از جنسيت به عنوان سازمان دهنده فرايندهاى اطلاعاتى بهره مى‏گيرند و زنان نسبت به تغيير تفاوت‏هاى كليشه‏اى سنتى، حساس‏تر از مردان هستند. «بم»، آزمون BSRI را براى اندازه‏گيرى ميزان دخالت تجربيات فرهنگى افراد از نقش جنسى شان در تكوين خودپنداره آن ها به وجود آورد و تحقيقات «اسميت» نيز تأييد نمود كه خود پنداره جنسى، در شرايط گوناگون متفاوت است.(6)
به اين ترتيب، نگرش جديد به تأثير عوامل اجتماعى بر باورها و رفتار وابسته به جنس توجه دارد، زيرا باورها و رفتار وابسته به جنس، در پى فشار عوامل نزديك يا نيروهاى موجود در موقعيت اجتماعى مثل انتظارات جامعه و روابط اجتماعى، همچنين عوامل دور آن، نظير تاريخچه‏هاى اجتماعى شدن و آركوتايپ‏ها (كهن الگوها) شكل مى‏گيرند.
به نظر مى‏رسد بحث مشابهت‏هاى جنسى، ريشه در نظريه «يونگ» درباره آركوتايپ‏ها دارد. به اعتقاد وى، آركوتايپ‏هاى آنيما (نرينگى) و آنيموس (مادينگى) از جمله تجربيات باستانى مردم هستند كه گر چه خاطرات كاملى را تشكيل نمى‏دهند و تصويرى از گذشته ارايه نمى‏كنند، ولى به دليل تكرار زياد، تصورات همگانى را در زندگى مى‏سازند.(7) اين تصورات همگانى، زمينه آگاهى‏ها و رفتار ما را به وجود مى‏آورند. وجود آركوتايپ‏هاى دوگانه آنيما و آنيموس در هر فرد، سبب شده مردم خود را ذاتا دو جنسى تلقى كنند و نگرش‏ها، ويژگى‏هاى خلق و خويى و حتى هورمون‏هاى هر دو جنس را داشته باشند. اين امر، به نوبه خود، سازگارى، تعامل و رفتار متقابل جنس‏ها را در ارجاع به يكديگر ممكن مى‏سازد.(8) به اعتقاد «يونگ»، نهفته ماندن هر يك از آركوتايپ‏ها، موجب مى‏شود شخصيت فرد يك جانبه و سازگارى با او مشكل شود. ولى آركوتايپ‏هاى آنيما و آنيموس، در طى فرايند «تفرد» كه ويژگى تحولى روانى دوران ميانسالى است به تعادل مى‏رسند. از اين رو، رفتار افراد ميانسال، به رفتار جنس مخالف نزديك‏تر مى‏شود. بسيارى از تحقيقات، به حمايت از اين نگرش مى‏پردازد و شواهدى را در جهت تأييد نظر «يونگ» ارايه مى‏دهد.(9) آنها ثابت مى‏كنند كه ميانسالى، زمانى است كه تشخيص جنسى در جهات جديدى توسعه مى‏يابد و در حقيقت گذر جنسى (Gender Crossover) رخ مى‏دهد.(10)
با اين همه، برخى تحقيقات از جمله تحقيق «هلمريخ»، «اسپنسر» و «جيبسون» در 1982 و «مك بروم» در 1987، نشان داده است كه از دهه هفتاد، رفتار دو جنسى در جوانان بيشتر شده، زيرا مواضع سنتى درباره نقش جنسى، هم در زنان و هم در مردان كاهش يافته است. به اعتقاد «ريچارد هاريس»، اين تحقيقات نشان مى‏دهد كه افزايش دستاوردهاى تربيتى، با نگرش‏هاى غير سنتى درباره نقش جنسى همراه است. بنابراين، در سطوح بالاى تربيتى و در ميان همه گروه‏ها در آمريكا، چرخش به سوى ايده‏هاى غيرسنتى نقش‏هاى زنانه و مردانه وجود دارد.(11) به نظر «هاريس»، افزايش امكان دستيابى به شغل و فشارهاى كارى مشابه، تا حدى، در تغيير نقش‏هاى سنتى به غير سنتى تأثير داشته است. به نظر او، طبقه شغلى نيز نقش دارد، زيرا براى مشاغل صنفى و مديريتى، كار يك امر مركزى در زندگى است و از اين رو، زنانى كه در چنين شغل‏هايى هستند به نقش غير سنتى زنان بيشتر توجه مى‏كنند. «به طور كلى ما دريافتيم كه مشاركت نيروى فعال، افزايش سطح آموزش، سن جوانى و مشاركت نيروى كار (Labor force Participation) مادران و كسب مدارج بالاتر با نگرش تساوى نقش جنسى (Egalitarian) همراه است، در حالى كه وابستگى‏هاى مذهبى قوى‏تر، باورهاى اصول گرايى و متولد خارج بودن، با ايدئولوژى نقش جنسى سنتى‏تر همراه است. بعلاوه حمايت‏هايى براى اين ايده يافتيم كه دختران در نسل‏هاى متوالى خانواده‏هاى مهاجر، نگرش‏هاى تساوى خواهانه‏تر را توسعه مى‏دهند».(12)
به نظر مى‏رسد نگرش جديد درباره تساوى جنسى، به لحاظ تاريخى در پى خواست عمومى جامعه صنعتى براى تساوى فرصت‏هاى اجتماعى و برابرى حقوقى به وجود آمده است، زيرا توسعه صنعتى غرب در دوران جديد، نياز به كار زنان و كودكان را افزود. كشته شدن تعداد زيادى از مردان در جنگ‏هاى جهانى نيز، اين نياز را دو چندان نمود و پايين بودن دستمزد زنان و كودكان نيز، رغبت مديرانِ صنعتى را براى به كار گرفتن آنها بيشتر كرد.(13)
توسعه صنعتى در گرو تربيت كارگران صنعتى بود. از اين رو، آموزش زنان به خاطر تأمين نيازهاى اقتصادى و بر مبناى اولويت‏هاى تحميل شده از سوى اقتضائات جامعه صنعتى گسترش يافت و به پيدايش طبقه اجتماعى جديدى از زنان متخصص و نيمه متخصص منتهى شد. پديد آمدن طبقه اجتماعى زنان متخصص و نيمه متخصص، درخواست عمومى براى تساوى حقوقى ـ اجتماعى با مردان را نيز دامن زد. افزايش توسعه صنعتى و گسترش رقابت شغلى، انتظارات مربوط به تساوى حقوقى ـ اجتماعى از سوى زنان را به چالشى واقعى در برابر جامعه صنعتى تبديل نمود. از سوى ديگر، افزايش سطح رفاه زندگى از طريق توسعه اوقات فراغت زنان، درخواست آنها را براى اشتغال و خروج از خانه افزود.
در كشورهاى جهان سوم در پى نياز روز افزون به مواد خام و بازار مصرف، گسترش تعليم و تربيت فن‏آورانه معطوف به تأمين نيروى انسانى توسعه يافت. از اين رو، اقتضائات اقتصادى و صنعتى مدرن، بيش از نيازهاى محلى، رويكرد نظام‏هاى تربيتى اين كشورها را در تربيت دختران تعيّن بخشيد.(14) پس در شرايط مازاد نيروى انسانى و افزايش رقابتهاى شغلى، درخواست براى تساوى حقوقى ـ اجتماعى گسترش يافت و به بسط نگرش معطوف به تساوى جنسى انجاميد. دافعه نگرش سنتى درباره فضيلت مردان بر زنان، كه در كشورهاى جهان سوم نگرش غالب بود و همچنين سنتها و عادت‏هاى تربيتى رايج در اين جوامع، سبب شد نگرش جديد با استقبال زيادى مواجه شود، زيرا صرف نظر از دوران كوتاه صدر اسلام، سنت‏هاى جاهلى در بيشتر الگوهاى مربوط به تربيت دختران رواج داشت.(15) اگر چه نقد نگرش سنتى، از اوايل قرن نوزدهم توسط پيشگامان تربيت جديد در كشورهاى اسلامى آغاز شده بود، ولى تعارض اهداف آشكار و پنهان مؤسسات تربيتى مدرن با مبانى اعتقادى ـ اخلاقى اسلام، باعث شد مشكلات رو در روى تربيت دختران مسلمان بسيار بيش از دختران غربى باشد.(16)
در نهايت، نقد مدرنيته و درخواست براى احياى تفكر دينى در كشورهاى اسلامى طى سال‏هاى اخير، سبب پيدايش نگرش ديگرى نسبت به مسئله جنسيت شده است كه نگرش دينى محسوب مى‏شود.
نگرش دينى، از يك سو بر اصالت روح در انسان تأكيد مى‏ورزد و از طريق خارج نمودن عنصر جنسيت از ذات انسان، اصالت تفاوت‏هاى جنسى را انكار مى‏كند و از سوى ديگر، جنسيت را ويژگى بدن معرفى مى‏كند و از طريق تبيين ارتباط بدن با روح، تأثير نسبى تفاوت‏هاى جنسيتى را در حيات انسانى توجيه مى‏نمايد.
از آنجا كه بحث از تفاوت‏هاى جنسيتى، فرع بر اعتبار جنسيت است، در صورتى كه جنسيت ويژگى ذات انسان محسوب شود، داراى اعتبار مطلق شده و در همه حوزه‏هاى حيات انسانى نقش مؤثرى خواهد داشت؛ اما اگر جنسيت، عنصر تعيين كننده‏اى در ذات انسان نباشد، بحث از تفاوت‏هاى جنسيتى، دست كم در قلمروهاى معطوف به حقيقت انسانى، نابجاست.
قرآن كريم در مورد آفرينش، از دو واژه استفاده نموده، «خلق» و «امر». عموم مفسّرين، تفاوت خلق و امر را پذيرفته‏اند. «واو عطف» در آيه «الا له الخلق و الامر»(17) نيز نشان مى‏دهد كه ميان آفرينش امرى و آفرينش خلقى (معطوف، معطوف عليه) تفاوت وجود دارد.
اگر چه درباره وجه اختلاف اين دو نوع آفرينش، ديدگاههاى گوناگونانى ابراز شده و برخى به دفعى يا تدريجى بودن آفرينش، برخى به مشروط يا نامشروط بودن و متكثر و متغير بودن يا نبودن آن تصريح نموده‏اند، ولى در هر صورت، تمام آياتى كه ناظر به آفرينش جسم انسانند، از واژه «خلق» استفاده كرده‏اند،(18) در حالى كه آيات معطوف به آفرينش روح، از مفاهيم امر، انشاء و نفخ بهره گرفته‏اند.(19) نكته جالب اين است كه تمام آيات مربوط به آفرينش انسان، كه جنسيت را مورد تصريح قرار داده‏اند نيز، صرفا از واژه خلق استفاده نموده‏اند.(20)
مقايسه اين سه دسته آيات، ربط جنسيت به جسم را نشان مى‏دهد. آيه «الم يك نطفه من منّى يمنى ثم كان علقة فخلق فسّوى فجعل منه الزّوجين الذّكر و الانثى»(21) پيدايش جنسيت را به فرآيندهاى آفرينش جسمانى مربوط مى‏سازد. انتساب جسم به خاك، گل خشكيده، آب گنديده، نطفه جهنده و غيره با واسطه «مِن»، همراه با منسوب نمودن روح به خدا با واسطه همان واژه «مِن»، تفاوت اساسى جسم و روح را از جهت مبدأ نشان مى‏دهد. از سوى ديگر، آياتى از قرآن كه زوال، گم شدن و خاك شدن جسم را در انتهاى زندگى دنيوى تاييد مى‏كند، ولى بر جاودانگى و حيات پس از مرگ انسان يا روح انسانى تاكيد دارد،(22) تفاوت اساسى جسم و روح را از جهت مقصد نشان مى‏دهد. همچنين فهرست ويژگى‏هاى جسمانى نظير مكان‏مندى، محسوس و مادى بودن، تغيير، فناپذيرى و غيره، ارتباطى به روح ندارد. بنابراين، مغايرت اساسى روح با جسم از مبدأ، مقصد و ويژگى‏ها، سبب مى‏شود كه روح جنسيت را بر نتابد؛ بلكه نوع واحد انسانى، وحدت خود را مرهون يگانگى حقيقت روح باشد. وحدت نوعى انسان‏ها، حاصل وحدت حقيقت روحانى آنهاست و وحدت حقيقت روحانى، مانع از پذيرش اعتبار هر گونه تفاوتى از جمله تفاوت‏هاى جنسيتى است، زيرا «كثرت صورت، محكوم وحدت سيرت است و تعدد زبان، نژاد، اقليم، عادات و آداب و ديگر عوامل گوناگون بيرونى، مقهور اتحاد فطرت درونى است».(23)
در صورتى كه اساس وجود انسانى، حقيقت جاودانه و با ثبات روح او و نه جسم متحول و زوال‏پذير او باشد، و اگر روح، جنسيت را پذيرا نشود، اعتبار تفاوت‏هاى جنسيتى بسيار محدود است. فرعيت جسم به روح، سبب اعتبار فرعى و اندك تفاوت‏هاى جنسيتى است؛ از اين رو، آن چه به قلمرو حقيقت ذات انسانى مربوط است، نظير كمالات، اعمال و صفات اخلافى، سعادت و هدايت، متعلق جنسيت نيست. به طور خلاصه، اعتبارى بودن تفاوت‏هاى جنسيتى و طرد جنسيت از ذات و كمالات ذاتى آدمى، به برخى دلايل قرآنى مدلل مى‏شود. از جمله موارد زير:
1. آيات اول سوره «رحمن» نشان مى‏دهد دريافت هدايت‏هاى قرآنى و بيانى، كه صرف نظر از واسطه‏هاى تربيتى نظير جامعه علمى و نظام آموزشى و غيره، توسط «رحمن» صورت مى‏گيرد، مشروط به جنسيت نيست. مخاطب اين هدايت‏ها و دانش‏ها، حقيقت واحد انسانى است.(24)
2. در قرآن، هنجارهاى ارزشى به قلب منحصر مى‏شوند و در قلب، جنسيت لحاظ نمى‏شود.(25) از اين رو، كسب هنجارهاى اخلاقى نيز به جنسيت مشروط نمى‏شود. در قرآن، مؤمن، كافر، عالم، متقى، رذيل، صادق، كاذب، صبور، عجول، سخى، بخيل و غيره، انسان‏هايى هستند كه صرف نظر از جنسيتشان، به خاطر داشتن ايمان،كفر، دانش، نادانى، تقوا، آلودگى، صداقت، دروغ‏گويى، صبر، شتاب زدگى، سخاوت، و خسّت به اين صفات متّصف شده‏اند. اين صفات نيز، جنسيت را بر نمى‏تابد. «اگر صبر، ذكورت و انوثت نداشت، صابر نيز مذكر و مؤنّث نيست»، زيرا وطن صفات اخلاقى، جسم نيست، بلكه روح است و روح، از جنسيت منزه است.
3. غايت آفرينش نيز كه عبارت است از باز گشت به خداوند (انا للّه و انا اليه راجعون) در قرآن به نفس مطمئنه تعلق گرفته، ولى نفس مطمئنه، با وجود اين كه علامت تانيث دارد، منزه از جنسيت است، زيرا جنسيت مستلزم ماديت است، در حالى كه مبدأ و مرجع نفس مطمئنه، خداوند است كه غير مادى است. اگر باز گشت كننده (راجع)مادى باشد، لازم است محل باز گشت (مرجع) نيز مادى باشد، چون رجوع مادى، به مادى است. بنابراين، آياتى كه ناظر به رجوع يا عروج انسان به سوى خداوند است(26)، حقيقت غير مادى انسان را در نظر دارد، در حالى كه «بدن، عين ذات، جزو ذات و لازمه ذات نيست، بلكه ابزار ذات است.»(27) بنابراين، تفاوت‏هاى جنسى و در حقيقت غير مادى انسان، در تعالى او و نيل به هدف آفرينش نقشى ندارند.
4. آيه «من عمل صالحا من ذكر اَو اُنثى و هو مؤمن فلنحيينه حياةً طيّبه»(28) بر عدم دخالت جنسيت در رسيدن به سعادت، كه همان حيات طيّبه است تصريح مى‏كند. اين آيه، ناظر به تساوى جنسى براى توفيق به حيات پاكيزه يا نيكى و نيكو كارى نيست، بلكه بى‏ارتباطى نيك عمل كردن و عامل نيكو بودن و در نتيجه كسب سعادت جاودانه را از جنسيت مورد تاكيد قرار مى‏دهد و در واقع، «اعلام به عدم دخالت بدن است، نه اعلام به عدم تفاوت.»(29) در پذيرش مسئوليت اعمال، پاداش و كيفر و كسب فضايل انسانى، جنسيت دخالتى ندارد(30) «ليس للانسان الاّماسعى»(31)
5. وجه اشتراك فرشته و مؤمن در شهود توحيد حق، شهود نبوت پيامبر، تبعيت از حق، عبادت رحمن و حمايت از پيامبر است(32)، ولى بحث جنسيت در قلمرو فرشتگان، از نظر قرآن بحثى نابجا و مطرود است.(33) بنابراين، اشتراكات انسان و فرشته، به حقيقتى مشترك ميان آنها باز مى‏گردد. حقيقت مشترك انسان و فرشته، روح است كه گاه به صورت مجرد و گاه در همراهى با بدن تجلى مى‏نمايد.(34) يعنى اعلام وجوه مشترك ملائكه با انسان‏ها همراه با طرد جنسيت از ملائكه، نشان مى‏دهد كه حقيقت روح، مشروط به جنسيت نيست و در كسب كمالات نيز، جنسيت نقش تعيين كننده‏اى ندارد،بلكه «حقيقتى در مراحل توحيد به عهده انسانيت است كه مبرّا از ذكورت و انوثت است».(35)
6. الگوهاى مثبت و منفى در سفر زندگى، به جنس خاصى منحصر نشده‏اند و جهت الگويى آنها نيز براى جنس خاصى ويژه نشده است. هر چند مردانى همچون انبياء و رسولان براى همه مردم، شامل زن و مرد، الگو هستند، برخى زنان نيز الگوى همه مردم نه صرف زنان هستند، چنانكه آيه 11 سوره تحريم بدين حقيقت اشاره دارد و مى‏فرمايد: «ضرب اللّه كفروا امرأه لوط... و ضرب اللّه للذين آمنو امرأه فرعون...». تعبير «للذين» در اين آيه، اشاره به تمام كافران يا تمام مؤمنين دارد، نه صرف زنان و از اين رو، واژه «للاّتى يا للنساء» نيامده است.
7. در قرآن، معيار كرامت، اگر ناظر به تلاش انسانى باشد تقواست: «ان اكرمكم عند اللّه اتقيكم»(36) و اگر ناظر به آفرينش الهى باشد، تعليم اسماء است. كاربرد مفهوم كرامت در عبارت‏هايى نظير «انه لقول رسول كريم»، «انه لقرآن كريم»، «اقرأ و ربك الاكرم»، نيز نشان مى‏دهد كه قرآن و وحى، تفصيل تعليم اسماء است كه نهايت آن تقواست. پس نه در مبدأ و نه در مقصد، برترى و كرامت؛ جنسيت، نژاد، زيبايى، قدرت و غيره تعيين نمى‏شود، بلكه فضيلت در مبدأ، به تعليم اسماى حق و در مقصد، به تقواست.

تبيين تفاوت‏هاى جنسيتى

تفسيرى از نگرش دينى درباره جنسيت، كه مبتنى بر نگاه دو گانه به جسم و روح باشد، هر چند با نسبت دادن تفاوت‏هاى جنسيتى به جسم، اعتبار اين نوع تفاوت‏ها را نقض مى‏كند، ولى مى‏تواند زمينه را براى تفكيك قلمرو مربوط به جسم از قلمرو مربوط به روح فراهم نمايد و به نوعى بيگانگى و انفكاك ميان وظايف اجتماعى و تكاليف دينى منتهى شود. در حالى كه بسيارى از احكام عبادى، تكاليف دينى، حتى برخى ارزش‏هاى اخلاقى، مشروط به جنسيت مى‏باشد. موضعى كه در قلمرو حقوق و تكاليف اجتماعى، تفاوت‏هاى جنسيتى را مد نظر قرار دهد، ولى در قلمرو احكام و عبادات آنها را طرد كند، امكان الحاق زيست دنيوى به حيات اخروى را، كه از راهبردهاى ويژه تربيت اسلامى براى تثبيت توحيد در ياد گيرندگان است، از آن مى‏گيرد و عبور از بيگانگى دنيا و آخرت را، كه از امتيازات تربيت اسلامى نسبت به انواع تربيت‏هاى معنوى است، ناممكن مى‏سازد. چنين موضعى، تربيت دينى را منحصر به پرورش روح مى‏كند و اين نوع تربيت، صرف نظر از تفاوت‏هاى بنيادين در ناحيه اصول عقايد و ارزش‏هاى اخلاقى، به طور كلى در زمره همان نوع سنت تربيت معنوى قرار مى‏گيرد كه در عموم مسلك‏هاى صوفيانه، روش‏هاى رهبانى و تربيت‏هاى دينى رايج است و ريشه‏هاى آن تا تمدن‏هاى باستان ادامه مى‏يابد.
امروزه در «رنسانس معنوى جهان»(37) البته نوعى بازگشت يا درخواست براى بازگشت به سير و سلوك‏هاى جارى به تربيت معنوى وجود دارد و كانون بخش وسيعى از نقدهاى مربوط به تفكر مدرن نيز، شامل غفلت فرهنگ و تعليم و تربيت جديد از روح است. همچنين درخواست براى توسعه قواى معنوى انسان از طريق دستيابى به نوعى برنامه درسى جامع كه شامل امكانات و تمهيداتى براى پرورش روح باشد، از دعوت‏هاى اصلاحگران تربيت جديد در سال‏هاى اخير است. ميلر در كتاب «آموزش و پرورش و روح» مى‏گويد: «عقيده دارم كه زمان آموزش با روح [معنوى] فرا رسيده است، ما به قدر كافى روش‏هاى آموزش ماشينى را كه موجب ويرانى روح انسانى مى‏گردد تجربه نموده‏ايم.»(38)
با اين همه، به رغم توسعه توجه به نظام‏هاى ارزشى و سلوك‏هاى معطوف به معنويت، تربيت‏هاى معنوى به طور محدود و تقريبا نامحسوس به حيات خويش ادامه مى‏دهند. احتمالا فراغت از جسم و اقتضائات حيات مادى، موجبات شكست و ناتمام ماندن تربيت‏هاى روحانى را فراهم آورده است.
در حقيقت، اگر چه روح و بدن داراى تفاوت‏هاى اساسى هستند، ولى اين تفاوت‏ها منافى رابطه بدن با روح نمى‏باشند، زيرا روح كه مجرد از تمام قيود مادى از جمله جنسيت است، در زندگى دنيوى به حيات مادى جسم پاى‏بند مى‏ماند. جسم محمل روح است و بدن تجليگاه آن؛ پس بدون شك، ويژگى‏ها و حدود جسمانى بدن، تجليات روح را متعين مى‏سازد. براى مثال، زمان‏مندى بدن از طريق تأثير بر نوع و ميزان دريافت‏هاى دانشى، رشد روح را تحت تاثير قرار مى‏دهد؛ همچنين مرزهاى زمانى، حدود و اقتضائات اجتماعى، مواضع مربوط به جايگاه تاريخى و محدوديت‏هاى متعلق به امكانات يادگيرى با تعيين نوع دريافت‏ها و آموخته‏ها، حدود حركت روح را مشخص مى‏كند، گر چه خود، توسط قيدهاى زمانى ـ مكانى جسم معين مى‏شوند. پس روح مجرد كه زمان‏مند و مكان‏مند نيست، وابسته به ويژگى‏هاى زمان مندى و مكان مندى جسم است و يكسره از آن فارغ نمى‏باشد.
به نظر مى‏رسد تاكيد شريعت بر دخالت عناصر زمانى و مكانى در تنظيم احكام و عبادات دينى براى پيوند زمان‏مندى و مكان‏مندى انسان با طبيعت، دلالت‏هايى دارد. در حالى‏كه وطن عبادات و اعمال دينى روح است و روح مجرد از زمان و مكان است، عبادات بر اساس زمان و مكان تعيين مى‏شوند. همچنين توجه شريعت به تفاوت‏هاى جنسيتى در تنظيم احكام و عبادات نيز تصادفى نيست. گر چه روح كه موطن احكام، اعمال و عبادات است منزه از جنسيت است، ولى بسيارى از احكام و عبادات دينى در اسلام، بر اساس جنسيت فرد متفاوت مى‏شوند.
احتمالا، تبيينى از نگرش دينى كه موضعى دو گانه را در قبال مسئله جنسيت اتخاذ مى‏كند، متأثّر از آن سنت فكرى باشد كه انسان را مركب از دو جوهر مادى و مجرد مى‏داند. در اين سنّت فكرى، كه متعلق به فلسفه‏هاى اصالت ماهيتى است، ماهيت مادى يا بدن انسان و ماهيت مجرد يا روح انسان، از دو منشأ مجزا و بى‏ارتباط با يكديگردانسته مى‏شوند. اين دو جوهر كامل، تمام و متعيّن، قابل تبديل به يكديگر نيستند، زيرا اصولا تبديل يك جوهر به جوهر ديگر، تحول ذات را لازم مى‏كند كه در فلسفه از محالات شمرده مى‏شود. به اين ترتيب، بر اساس فلسفه اصالت ماهيت، اگر انسان حقيقتى تركيبى از جسم و روح تلقى شود كه مناسبات ميان آنها از قبيل مناسبات ناخدا و كشتى يا مرغ باغ ملكوت در قفس تن است، نه تنها تبديل جوهر مادى (جسم) به جوهر مجرد (روح) محال است، بلكه ويژگيهاى جسم از جمله جنسيت، نقشى در سرنوشت روح ندارد.
ولى بر مبناى فلسفه اصالت وجود صدرالمتألهين، انسان، حقيقتى غير تركيبى و يگانه است. حقيقت يگانه انسان وجود است نه ماهيت. وجودى كه داراى مراتب گوناگون است و ميان مراتب آن، تفاوت ذاتى برقرار نيست؛ چون بدن و روح انسان دو مرتبه از وجود انسانى انسان هستند كه با يكديگر تباين ذاتى ندارند، بلكه تباين مرتبتى دارند.(39) از آنجا كه در فلسفه اصالت وجود، حركت تحول مراتب وجود به يكديگر ممكن است، رابطه روح و بدن، نه از نوع رابطه ناخدا و كشتى است و نه از نوع رابطه مرغ و قفس، بلكه رابطه اتحادى است.(40) تمثيل مورد استفاده «صدرا» در مورد اين رابطه، مثال تخم مرغ و مرغ است.(41) در اين رابطه اتحادى، بدن در حدوث و بقا مشروط به روح است، ولى روح در حدوث مشروط به بدن است و پس از مرگ، بقا و استكمال او بدون نياز به بدن ادامه دارد. از اين رو، در فلسفه ملاصدرا، انسان «جسمانيه الحدوث و روحانيه البقا» معرفى مى‏شود. با اين همه، در حيات دنيوى، البته روح محتاج بدن است و از طريق بدن، تكامل و تجلى دارد.
در فلسفه اصالت وجود، حقيقت تشكيكى وجود، سبب مى‏شود تنوع و تكثر موجودات از نوع تكثر مراتب وجود تلقى شود و اختلاف مراتب هستى به اتحاد آن‏ها بازگشت نمايد. از اين رو، تقابل مراتب هستى از نوع تقابل‏هاى چهار گانه مشهود در منطق كه عبارتند از تضاد، تضايف، عدم و ملكه و سلب و ايجاب نيست،(42) بلكه گونه‏اى از تمايز است كه ميان مرتبه‏هاى يك حقيقت يگانه برقرار است. بنابراين، تفاوت روح با بدن نيز از نوع تضاد، تضايف، عدم و ملكه و سلب و ايجاب نيست بلكه از نوع اختلاف تشكيكى مرتبه‏هاى يك حقيقت محسوب مى‏شود، يعنى حقيقت يگانه‏اى است كه در يك مرتبه به صورت جسم و در مرتبه ديگر به صورت روح تجلى مى‏كند. روح مجرد انسانى، در فلسفه اصالت وجود، از حركت و تغيير جوهرى جسم حاصل مى‏شود. از اين رو، هم تأثير گذار در جسم است و تدبير آن را بر عهده دارد، هم وابسته به جسم و متأثر از آن است. البته برترى مرتبه وجودى روح نسبت به جسم، او را در بقا از جسم مستغنى ساخته و در نهايت در مرحله‏اى از رشد آن را از قيود جسم و تأثيراتش رها مى‏سازد.
اگر وجود انسان حقيقتى غير تركيبى و واحد دارد و ميان مرتبه‏هاى اين حقيقت، يعنى جسم و روح صرفا تمايز مرتبتى (رتبه‏اى) يا اختلاف تشكيكى برقرار است، پس در واقع آنها با هم متحدند. «اختلاف به نحو تشكيك، نوعى اختلاف است كه به اختلاف در مراتب مربوط مى‏شود. به همين جهت است كه در اختلاف تشكيكى، به همان اندازه كه از اختلاف و تفرقه سخن گفته مى‏شود، از وحدت و يگانگى نيز مى‏توان سخن گفت».(43) بنابراين، رابطه جسم و روح يا نفس و تن، نوعى رابطه اتحادى است. البته، رابطه اتحادى روح و بدن، كه مانع تفكيك قلمرو علايق اجتماعى مربوط به بدن به شمار آمده، از علايق وجود شناختى است كه تصور مى‏رود به روح متعلق است.
وحدت تشكيكى وجود كه شامل اختلاف تشكيكى موجودات است، تفاوت‏هاى ذاتى موجودات را انكار مى‏كند. از اين رو، اعتبار تفاوت‏هاى جنسى نيز تا حدودى در فلسفه اصالت وجود مخدوش مى‏شود. مساوقت وحدت با وجود، همراه با اصالت وجود سبب مى‏شود كه وجه اختلاف، به وجه اشتراك بازگشت داده شود و تفاوت‏هاى جنسى از نوع وجوه امتياز مرتبه‏هاى وجود انسانى شمرده شوند. بدين ترتيب نظريه «وحدت در عين كثرت و كثرت در عين وحدت» صدرالمتألهين، بر اعتبار ويژگيهاى فردى از جمله جنسيت دلالت دارد.
با اين همه، چون تشخص و وجودهاى جزيى متشخص از آن وجود است و ناشى از حد مرتبه وجودى آنهاست، پس تفاوت‏هاى شخصى از جمله تفاوت‏هاى جنسى، در حقيقت تمايزهاى ناشى از تحليل‏هاى ذهنى هستند. آنها صرفا علايم تشخص افرادند نه خود تشخص آنها. يعنى تفاوت‏هاى فردى در فلسفه اصالت وجود، حكايت‏هاى ذهن از نشانه‏هاى تشخص موجودات هستند، در حالى كه تشخّص از آن وجود عينى افراد است كه حقيقتى يگانه ولى تشكيكى است.

مقالات مشابه

ماهیت تربیت قرآنی در نگرش فضل الله

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهسیدابراهیم سجادی

تربیت اندیشی قرآنی

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهسیدعباس صالحی

نقش متربی در تربیت

نام نشریهپژوهش‌های قرآنی

نام نویسندهسیدموسی صدر

منهج القرآن فی تربیة الامة الاسلامیة

نام نشریهالفکر الاسلامی

نام نویسندهعبدالقادر العقبادی

تفسير تربيتي سوره حمد

نام نویسندهمحمدعلی رضایی اصفهانی

جنسيت در تربيت اسلامى (2)

نام نشریهتربیت اسلامی

نام نویسندهجمیله علم الهدی